سلام اگر شعر نباشد طنز که است وانگهی کل زندگی ما یک طنز است
بود نبود در زمان های قدیم پیش از آنکه ملا نصرالدین بدنیا بیاید و برای مردم فکاهی درست کند یک پارلمان در مملکت ما ایجاد شده بود .
این پارلمان با رای مستقیم ، سری ، واضح و روشن مردم ایجاد شده بود . یعنی همه کسانی که به این پارلمان راه یافته بودند تفنگ ها را روی شقیقه مردم نگذاشتند که به ما رای بدهید واگر گذاشتند هم گذشته را صلوات .
و چون آنان با رای مردم انتخاب شده بودند بنا کوشش میکردند تا به مردم تا جای که زور شان میرسد خدمت کنند و حتی بعضی تا سرحد ناف رفتگی هم دوست داشتند که به مردم بخدمتند . آنان خیلی دوست داشتند تا برای مردم خدمت کنند ولی چند مشکل بود که این خدمت گذاری را نقش بر آب میکرد .
اولا این نماینده ها همیشه سوراخ دعا را گم میکردند ، زیرا بلد نبودند چیگونه برای مردم خود خدمت کنند . انان در گذشته هیچ وقت تجربه خدمت به مردم را نداشتند پس از کجا یاد میگرفتند خدمت کردن را . آنان تنها یاد داشتند به قوم و خویش و بچه کاکا و نواسه عمه و دختر مامای همسر و همین فامیل های خودی خدمت کنند ولی برای همه مردم تا آن زمان چنین تجربه ای نداشتند . به همین خاطر وقتی کم کم به زمان ختم دوره ای وکالت شان رسیدند از مردم خواستند تا برای شان در دور بعدی هم رای بدهند و گفتند احتمال دارد در دور آینده به مردم خدمتی کرده بتوانند .
این یکی از دلایل عدم توان مندی آنان برای خدمت گذاری به مردم بود . دلایلی دیگر هم وجود داشت که نمیگذاشت تا وکیلان به مردم خدمت کنند .
مثلا در ان زمان که این وکیلان نماینده مردم شده بودند وضعیت مملکت شان خراب بود . این مملکت دشمن زیاد داشت و این دشمنان کشتن وکیلان را زیاد دوست داشتند .
به همین خاطر وکیلان بعد از اینکه در شهر خود رای گرفتند و به پایتخت امدند دیگر به شهر شان برنگشتند . انان جان خود را زیاد دوست داشتند و حتی میگفتند جان شان از جان موکلین شان با ارزش تر است زیرا اگر انان بمیرند پس ان وقت کی به مردم خدمت کند . به همین خاطر دیگر به شهر های شان نرفتند و از دور برای مردم خود ادای خدمت کردن را در می اوردند
پس میبینید که گناه آنان نیست که به مردم خدمت کرده نمیتوانند .
دلیل دیگر این بود که آنان کار های مهم تر از رسیدن به امورات مردم در پیش داشتند .
به طور مثال یک وکیل باید صبح وقت میرفت پیش وزیر تحصیلات عالی تا پسرش را که در دانشکده تعلیم تربیه کامیاب شده به دانشکده طب تبدیل کند
ساعت ده صبح میرفت پیش قوماندان امنیه که خسربره برادر همسایه خود را که با چاقو پنج شش نفر را به شفاخانه واصل کرده بود ، و در زندان بود رها کند
ساعت دوازده با سفیر فلان کشور برای حل مساله بورسیه دختر مامای زن برادر همسرش دیدار داشت . ساعت دو بجه با رییس اتاق های تجارت در زمینه فرستادن اموال صادراتی اش وعده ملاقات داشت دو سه ساعت دیگر هم وعده ملاقات های داشت که مخفی بود وما نمیدانیم با کی بود . خوب حالا شما بگویید از کجا وقت پیدا میکرد که به مردم خدمت کند .
یک دلیل دیگر : وکیلان همیشه در پارلمان با هم اختلاف داشتند . بر سر مساله زبان اختلاف داشتند ، بر سر مساله قومی اختلاف داشتند ، بر سر مساله جنسیت اختلاف داشتند . این اختلاف ها باعث میشد که انان نتوانند به یک فکر منسجم برسند و به همین خاطر هیچ وقت نتوانستند یک قانونی را تصویب کنند که به نفع ملت باشد .
به طور مثال روی قانون رفتن به تشناب یک تعداد از آنها میگفتند که وقتی کسی به تشناب میخواهد برود برای معلوم کردن اینکه کسی در تشناب است باید سرفه کند . ولی عده ای دیگر مخالف آن بودند انان میگفتند شاید در همین وقت رونده به تشناب را سرفه نگیرد یا اینکه همراه سرفه صدای دیگری نیز بیرون گردد . بنا بهتر است انان بگویند ( اوهوم ) .
ولی یک تعداد دیگر میگفتند اصلا بهترین کار این است که دستگیره را بچرخاند در صورتیکه بسته بود معلوم میشود که کسی در داخل است و اگر باز بود میرود و کار خود را میکند .
ولی یک تعداد دیگر با این مساله هم مخالف بودند آنان میگفتند شاید کسی به تشناب برود و یادش رفته باشد در را قفل کند در نتیجه شخصی بعدی وقتی ببیند در باز است داخل میرود و در نتیجه بعضی از اعضای بدن طرف را که نباید ببیند میبیند .
به این ترتیب هر روز روی یک مساله دعوا و دنگله بود و حتی گاهی با مشت و لگد هم به جان هم می افتادند و یا بوتل به همدیگر میزدند .
و در نتیجه هیچ وقت نمی توانستند به مردم خدمت کنند .
خوب اطفال عزیز این بود قصه ما از زمان های قدیم . فعلا شکر خدا ما یک پارلمان داریم که دایما در حال خدمت گذاری به مردم است و بیدون یک ذره اختلاف کار های مهم کشوری را پیش میبرند .
قصه ای ما بسر رسید
وکیل به پارلمان نرسید .