پس از اینکه افغانستان به خیر و خوشی از چنگال آدم های که با آدم های دیگر دشمن بودند نجات پیدا کرد . مردم ناگهان با یک پدیده جدید و جذاب روبرو شدند ، آنان با دموکراسی آشنا شدند . دموکراسی برای مردم در این سرزمین چیز های تازه و نو را به ارمغان آورد که قبل از این حتی به خواب مردم هم نمی آمد . مردم کم کم چنان با دموکراسی انس گرفتند و خو پیدا کردند که بیدون دموکراسی اصلا امکان زندگی نبود .

بر سر هر سفره ای که مینشستی در پهلوی غذا های دیگر حتما یک کاسه دموکراسی هم موجود بود . حتی مادران که فرزندان نوزاد داشتند  در شیر چوشک نوزادان شان حتما یک قاشق دموکراسی هم علاوه میکردند . مردمی که نان هم نداشتند کوشش میکردند با خوردن دموکراسی  زندگی خود را ادامه دهند . روی سفره مردم غریب جز نان خشک و چای تلخ چیزی دیگری نبود ولی یک چمچه دموکراسی حتما بود .

به این ترتیب دموکراسی همه چیز مردم شده بود . مردم نان نداشتند ولی دموکراسی داشتند ، امنیت نداشتند ولی دموکراسی داشتند ، اتفاق نداشتند ولی دموکراسی داشتند ، مادران وقتی اولاد هایشان به مکتب میرفتند به آنان گوشزد میکردند که از کنار جاده ها بروند و وقتی از سرک میگذرند اگر ترافیک در ان اطراف نبود از دموکراسی خواهش کنند تا آنان را از سرک بگذراند .

در دانشگاه چون درس بطور کامل نبود بچه ها روز خود را با دموکراسی میگذراندند ، گاهی لای درختان با دموکراسی وعده میگذاشتند و گاهی دموکراسی را به چایخانه و رستورانت و جای های دیگر میبردند .

خلاصه جای نبود که این دموکراسی خوش صورت و خوش تیپ و خوش اندام حضور نداشته باشد .

آن قدر این دموکراسی مردم را معتاد به خود ساخته بود که دیگر از هیچ چیز دیگر یادشان نمی آمد .

حتی ملا ها و اخوند ها که دموکراسی برای شان مثل زهر قاتل بود گاهی از شربت های دموکراسی میخوردند و برای مقتدی های خود هم توصیه میکردند .

خوب یادم است که یکی از دوستانم سه شب متوالی نتوانسته بود بخوابد بعد از تحقیقات معلوم شده بود که وی بالش خود را پر از دموکراسی کرده بود و چون کسی بالش پر از دموکراسی اش را دزدیده بود با بالش های دیگر خوابش نمی آمد و حتی در روزنامه ها خواندم که یک دهقان زمینش را بجای تریاک دموکراسی کشت کرده بود ولی چون مسوولین مبارزه با مواد مخدر متوجه نشده بودند زمین اش را به گمان مواد مخدر خراب کرده بودند و وی نتوانسته بود حاصل دموکراسی را از زمین بردارد .

دولت منتخب هم که توسط همین دموکراسی ساخته شده بود از این موهبت به اندازه کافی استفاده میکرد ، حتی اگر زمانی هم خراب کاری از سوی حکومت صورت میگرفت آنرا در میان دموکراسی مخفی میکرد تا کسی متوجه نگردد .

جالب است که زنان بیشتر از مردان از دموکراسی خوششان می آمد ، مثلا زنی را میدیدی که زیر چشمش کبود شده است وقتی ازش می پرسیدی چرا زیر چشمت بادنجاه سیاه کشت شده میگفت شوهرم به دلیل اینکه از دموکراسی دفاع کردم مرا زد

نهاد های حمایت از زنان هم مردان را همیشه از دموکراسی می ترساندند و میگفتند خیر است امروز شما علیه ما خشونت میکنید یکبار از این مساله دموکراسی خبر شود باز چی بروز تان خواهد آمد خدا میداند .

به این ترتیب سالیان درازی گذشت و مردم همه چیز خود را با دموکراسی مخلوط کردند . حتی چاه های بدرفت پر از دموکراسی شده بود ، کم کم دولت متوجه شد که این دموکراسی رقیب بدی برای آنان شده است و چون انتخابات نیز نزدیک بود رییس حکومت بر ان شد تا قبل از این که این دموکراسی او از اریکه قدرت بزیر بکشد حساب این دموکراسی را یک طرفه کند . پس شروع کرد به تبلیغ علیه دموکراسی .

او اول یک وزیرش را به جان دموکراسی انداخت وزیر هم مدام فریاد میزد که مردم پشت دموکراسی نروید ، دموکراسی قصه مفت است تحفه دشمنان شما است و از این قبیل حرف ها ، روزنامه های طرفدار رییس حکومت هم مینوشتند که دموکراسی روز گذشته در شاهراه کابل هرات بیشت نفر را به قتل رسانده است و یا در بمباران هوایی فلان روز که مردم ملکی را کشت دموکراسی نقش داشته است . یادم است زمانی که در شیر های چینایی مواد خطرناک ملامین کشف شد رسانه های طرفدار حکومت نوشتند این مواد ملامین نیست بلکه دموکراسی است که باعث مرگ نوزادان میشود بنا مادران دیگر از شیر های چینایی استفاده نکردند و دیگر همچنان در شیر چوشک فرزندانشان دموکراسی اضافه نکردند .

رییس حکومت همچنان از نماینده های مردم که طرفدار او بودند میخواست که قوانین ضد دموکراسی را تصویب کنند تا نام دموکراسی بد شود . آنان هم که رییس حکومت را از دموکراسی بیشتر دوست داشتند به توصیه هایش عمل میکردند . مثلا قانون ضد دموکراسی احوال شخصیه را تصویب کردند تا دموکراسی به عزایش بنشیند  کم کم مردم از دموکراسی بدشان آمد . شایعات میان مردم بیشتر شد و هر بد و بیراه را به پای دموکراسی حساب میکردند ، مثلا یکی به دیگری میگفت خبر داری دختر فلانی نفر همراه دموکراسی فرار کرده است و فلانه دختر را به جرم روابط نامشروع با دموکراسی گرفتار کردند . حتی چند روزنامه نوشته بودند تجاوزات جنسی به کودکان خورد سال کار دموکراسی است . خلاصه اینقدر علیه دموکراسی بیچاره تبلیغ شد که مردم از دموکراسی متنفر گردیدند و حتی یک تعداد طرفدار آمدن طالبان که دشمن درجه یک دموکراسی بودند شده بودند و هر روز از ضرورت گفتگو با آنان سخن میگفتند .

بلاخره یک روز رسید که مردم به خود متوجه شدند و دیدند که هم دموکراسی را از دست داده اند و هم همه چیز دیگر را که داشتند . دیگر مردم نه امنیت داشتند نه دموکراسی ، نه نان داشتند نه دموکراسی ، نه آرامش داشتند نه دموکراسی و بلاخره نه زندگی داشتند نه دموکراسی و آن وقت مردم حسرت میکشیدند و میگفتند ای دریغ خوش چیزی بود این دموکراسی